تاریخ انتشار: یکشنبه, 26 دی 1400 ساعت 10:11

روایت کیهان از خروج محمدرضا پهلوی از ایران و تیتر «شاه رفت»

هواپیمای آخرین شاه ایران به همراه همسرش، ساعت ۰۸/۱۳ روز سه‌شنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ برابر با ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ فرودگاه مهرآباد را ترک کرد.  

روزنامه کیهان در مطلبی با عنوان «شاه رفت» نوشت:

«شاه رفت» تیتری بود که با درشت‌ترین اندازه حروف ممکن، صفحه اول دو روزنامه اصلی عصر تهران یعنی کیهان و اطلاعات را در روز ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ پوشاند. اندازه تیتری که تقریبا در تاریخ مطبوعات ایران تا آن زمان بی سابقه بود. تیتری که در اطلاعات توسط غلامرضا صالحیار و در کیهان توسط رحمان هاتفی برگزیده شده اند.

هواپیمای آخرین شاه ایران به همراه همسرش، ساعت ۰۸/۱۳ روز سه‌شنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ برابر با ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ فرودگاه مهرآباد را ترک کرد.

ویلیام شوکراس، نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی که بعدا کتاب «آخرین سفر شاه» را درباره روز‌های آوارگی محمدرضا پهلوی و فرح دیبا نوشت، حال و هوای آن روز فرودگاه مهرآباد را این‌گونه گزارش می‌دهد:

«.. ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹، فرودگاه مهرآباد تهران، باد سردی از کوه‌های البرز، دور و بر دو فروند هواپیمای ۷۰۷ را که در جلوی پاویون سلطنتی یک‌طبقه سفید و مفروش با قالی‌های ضخیم، ایستاده‌اند، جارو می‌کند. همین‌جا بود که در روز‌های خوش‌تر، شاه ایران، پادشاهان و دولتمردانی را که برای چاپلوسی و تأیید بلندپروازی‌ها و تقاضای اتحاد و پول و سایر نشانه‌های پادشاهی‌اش می‌آمدند، پیشواز و بدرقه می‌کرد...»

شاه در خاطراتش اعتراف دارد:

«در آن لحظات احساس می‌کردم واقعه شومی در شرف وقوع است، زیرا با تجربه‌تر از آن بودم که درباره آنچه احتمال وقوعش می‌رفت تصوری نداشته باشم. می‌خواستم خود را قانع کنم که رفتنم از ایران هیجانات را فروخواهد نشاند و از تنفر‌ها خواهد کاست‌... سکوت دلخراشی‌حکمفرما بود که جز با هق‌هق گریه شکسته نمی‌شد...».

اما این نخستین فرار شاهان پهلوی نبود، اولین بار این رضاخان میرپنج بود که پس از هجوم ارتش‌های متفقین به ایران، از کشور گریخت یا او را وادار به فرار کردند! وقتی در ۲۵ شهریورماه ۱۳۲۰، رضا میرپنج آماده حرکت به سمت اصفهان و سپس بندرعباس شد، تا ایران را ترک کند، هیچ‌کس از رفتن او متأثر نشد.

اما پهلوی دوم، در کارنامه سیاسی خود دو فرار بزرگ دارد؛ فرار نخست وی در مردادماه ۱۳۳۲ و به‌دنبال اوج‌گیری نهضت مردم ایران رقم خورد و با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، به بازگرداندن وی توسط سرویس‌های جاسویسی آمریکا و انگلیس انجامید. فرار دوم، در ۲۶ دی‌ماه سال ۱۳۵۷ و به دستور مستقیم آمریکا، در پی اوج‌گیری نهضت امام خمینی صورت گرفت.

دزموند هارنی، دیپلمات انگلیسی درباره فرار دوم شاه آورده است:

«.. به من گفتند که سناتور رابرت بیرد با یک مأموریت ویژه از طرف جیمی کارتر به تهران آمده است. یک نفر به من اطمینان داد که سناتور آمده است تا یک پیام شخصی به شاه برساند به این مضمون که، چون استفاده از نیرو‌های نظامی هر روز بی‌حاصل‌تر می‌شود، شاه باید برود...»

ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور فرانسه و هلموت اشمیت، نخست‌وزیر آلمان نیز از جمله افرادی بودند که بر خروج هرچه سریع‌تر محمدرضا پهلوی از کشور تأکید داشتند.

ویلیام شوکراس از قول ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، روز‌های آخر شاه را این‌گونه توصیف می‌کند:

«.. شاه در بعضی گفت‌وگوهایش با سولیوان، گویی در گرداب حوادث غرق شده بود. گاهی عصبی بود و زمانی به طرز شگفت‌انگیز ساکت و آرام به‌نظر می‌رسید. اما در تمام موارد اوضاع را درک نمی‌کرد و مایوسانه در جست‌وجوی توصیه و نظر مشورتی بود. فقط به من بگویید واشنگتن چه می‌خواهد؟ این سؤال برای سولیوان بسیار سخت بود...»

از این روایت سولیوان، حقارت و زبونی محمدرضا بیش از پیش نمایان می‌شود. چنان‌که اسناد و حتی گفته‌های خودش حکایت دارد، او همواره گوش به فرمان بیگانگان بود؛ از همان زمان که می‌خواست بر تخت سلطنت بنشیند تا تمام دوران حکومتش و حتی وقتی فرمان به کشتار مردم می‌داد و تا لحظات فرار از کشور.

سرانجام دستور نهایی را واشنگتن صادر کرد و همان‌گونه که در شهریور ۱۳۲۰، متفقین فرمان به خروج رضا میرپنج از کشور داده بودند، این‌بار امر به‌ترک کشور توسط پسرش کردند. ویلیام شوکراس فرمان واشنگتن به شاه را این‌گونه تعریف می‌کند:

«.. در اواخر دسامبر، سولیوان برای انجام مأموریتی به کاخ (نیاوران) رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیرعادی بود. می‌بایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود، بگوید که باید کشورش را ترک نماید... شاه با دقت و آرامش به سخنان سفیر آمریکا گوش داد و سپس رو به او نمود و کم و بیش التماس‌کنان، دست‌هایش را به سوی او دراز کرد و گفت: «بسیار خوب، ولی به کجا باید بروم؟...».

اما به ویلیام سولیوان نگفته بودند که شاه باید به کجا برود، فقط دستور این بود که وی باید از کشور خارج شود. از همین روی، سولیوان نظر خاصی نداشت. شاه از کیسه ملت املاک وسیعی در سوییس و انگلیس خریداری کرده بود و هر سال برای خوشگذرانی خصوصاً به سوییس رفته و سوژه عکاسی برخی مجلات اروپایی قرار می‌گرفت.

اما او به بهانه‌هایی همچون ضعف سیستم امنیتی یا هوای سرد، چندان میل نداشت به این کشور‌ها برود. شاه آرزو داشت که پس از خلع از قدرت، تحت حمایت آمریکایی‌ها باشد که در طول دوران حکومتش به آنان خدمت کرده بود. از همین روی وقتی سولیوان پیشنهاد سفر به آمریکا را به او داد، دیگر سر از پای نمی‌شناخت

ویلیام سولیوان از شاه پرسید:

«.. آیا اعلیحضرت میل دارند برای ارسال دعوت نامه‌ای از ایالات متحده برایشان اقدام کنم؟...»

ویلیام شوکراس صحنه عکس‌العمل شاه را به نقل از سولیوان این‌گونه تشریح کرده است:

«.. در این هنگام (بعد از پیشنهاد سولیوان) شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوعی علاقمند شده باشد، گفت: «وای، این کار را برای من می‌کنید؟ واقعاً این کار را می‌کنید؟ ...».

ولی شوکراس می‌نویسد که روایت شاه از این ملاقات کمی متفاوت است. او پس از اینکه سولیوان کاخ را ترک کرد، به گفتگو با ایرانیانی که به دیدارش آمده بودند، پرداخت و با حیرت به آنان گفت:

«.. آیا می‌دانید سولیوان به من چه گفت؟ می‌گفت باید کشور را ترک کنم...».

اما علی‌رغم موافقت اولیه و برخلاف آنچه ویلیام سولیوان به شاه وعده داده بود، آمریکا نوکر حلقه به گوش خود را راه نداد و یکی دیگر از نوکرانش در منطقه (انورالسادات، حاکم مصر) را مأمور کرد تا به‌طور موقت، شاه را در کشورش بپذیرد.

سولیوان و شوکراس هر دو در کتاب‌های خود از عجله آمریکا برای خروج شاه نوشته‌اند. سولیوان در ۱۲ ژانویه (۲۲ دی‌ماه) مجدداً به کاخ نیاوران رفت و این‌بار در حالی که به ساعتش نگاه می‌کرد، هشدار داد که مسئله خروج شاه از کشور دیگر مسئله چند روز نیست، بلکه اینک ساعات مهم هستند!

حدود ساعت ۱۱/۳۰ روز سه‌شنبه ۲۶ دی‌ماه، شاه و فرح و بچه‌هایشان (به جز رضا پهلوی که قبلاً به آمریکا رفته بود) با هلیکوپتر‌های جداگانه راهی فرودگاه مهرآباد شدند.

ویلیام شوکراس حال و هوای کاخ نیاوران پس از خروج شاه و فرح را این‌گونه شرح داده است:

«.. دیوار‌ها و کف اتاق‌های کاخ او که اخیرا نوسازی و تزیین شده و به عقیده بسیاری، زیاد پرزرق و برق است، کاملاً برهنه است. قالی‌ها و تابلو‌ها بسته‌بندی شده و به یکی از خانه‌های اشرف شاید در ژوان‌له‌پن، شاید به یکی از کاخ‌هایش در مانهاتان، شاید به خانه‌اش در خیابان مونتنی پاریس، شاید به خانه پسر معامله‌گرش، شهرام که ثروتی افسانه‌ای اندوخته است در لندن و یا شاید به جزیره متعلق به او در سیشل منتقل شده باشد...»

در یکی از شب‌های بعد از رفتن شاه، یکی از خدمه باقیمانده در کاخ، به تابلویی که هنوز به دیوار آویخته بود، اشاره کرد و گفت:

«.. این یکی را فراموش کرده‌اند بردارند؟!...»

خبرنگار‌هایی که در زمان پرواز هواپیمای شاه در فرودگاه بودند، نقل می‌کنند که هواپیمای یاد شده به علت بار‌های بسیاری که همراه داشت با سنگینی از زمین برخاست! این در حالی بود که علاوه بر شاه، اعوان و انصار وی از جمله اشرف و شمس و دیگر وابستگان سلطنت، ثروت بسیاری به‌صورت اشیاء قیمتی یا پول نقد از کشور خارج کرده بودند.

ویلیام شوکراس در ادامه گزارش‌های خود از ماجرا‌های حیرت‌آور آن ثروت‌های به غارت رفته، می‌نویسد:

«.. مأموران گمرک در سراسر اروپای غربی و آمریکای شمالی با وضع عجیبی روبه‌رو شده‌اند، چگونه می‌توانند قیمت اشیاء گرانبهایی نظیر جامه‌دان‌ها و صندوق‌های لبریز از قالی و تابلو و مبل و الماس و گردنبند‌های مروارید و انگشتر‌های یاقوت و گوشواره‌های زمرد و نیم تاج‌های زنانه و سرویس‌های نقره را که از ایران وارد می‌شود، ارزیابی کنند؟ بانک‌های تهران در تقاضا‌های انتقال پول غرق شده‌اند...».

اما از طرف دیگر مردم با شنیدن فرار شاه، به خیابان‌ها ریختند و با پخش شیرینی و گل و در آغوش کشیدن نظامیان، به جشن و شادمانی وصف ناپذیری پرداختند.

آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران، آن روز را چنین توصیف می‌کند:

«.. مردمی که در خیابان‌ها حرکت می‌کردند همه در شور و هیجان بودند و هنگام عبور، از برابر ما دست تکان می‌دادند و بعضی‌ها روزنامه‌هایی را که عنوان درشت «شاه رفت» بر روی آن نقش بسته بود به ما می‌دادند... تظاهرات‌کنندگان روی اتومبیل زره‌پوش نظامی رفته و شعار می‌دادند و لوله‌های تفنگ سربازان با شاخه‌های گل مسدود شده بود. من چنین صحنه‌ای را هرگز به چشم خود ندیده بودم...»

حضرت امام به مناسبت فرار شاه در پیامی به ملت ایران فرمودند:

«رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعه پیروزی است؛ و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض می‌کنم؛ و باید توجه داشته باشند که همان‌طوری که طلیعه پیروزی است، طلیعه خلع سلطه اجانب است‏.».

اما ۱۶ روز بعد یعنی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، تیتر بزرگ‌تری بر صفحه اول روزنامه‌های معروف عصر تهران نقش بست، تیتری که از عملی شدن آرزوی ده‌ها هزار شهید به خون خفته انقلاب و خواسته میلیون‌ها نفر مردم ایران حکایت داشت، یک تیتر با اندازه حروفی که تا آن زمان سابقه نداشت: «امام آمد».

318 نمایش

نظر دادن