تاریخ انتشار: پنج شنبه, 08 آبان 1393 ساعت 08:00

سروش صحت> اسيد

 

دختر جواني كه جلوي تاكسي نشسته بود خيره شده بود و بيرون را نگاه مي‌كرد.

شيشه جلوي ماشين كثيف بود.

راننده آبپاش را زد و يكدفعه شيشه جلو خيس شد.

دختر جوان كه حواسش نبود وحشت‌‌زده جيغ بلندي كشيد.

راننده گفت: «آبپاش رو زدم... مي‌خواستم شيشه رو تميز كنم.»

دختر جوان گفت: «ببخشيد»

راننده گفت: «شما ببخشيد عزيزم... شما ببخشيد دختر گلم» سكوت شد.

راننده دوباره گفت: «شما بايد ببخشيد»

بعد گفت: «سر شيشه رو بكش بالا و راحت بشين»

دختر پرسيد: «مگه نمي‌خواي مسافر سوار كني؟»

راننده گفت: «نه» ماشين‌ها و موتورها از كنار تاكسي رد مي‌شدند. شيشه‌ها بالا بود.

 

1365 نمایش

نظر دادن