تاریخ انتشار: جمعه, 28 شهریور 1393 ساعت 11:01

دوست دارم آن دنیا هم باغبان باشم + عکس

هر وقت از جلوی پارک ساعی رد می‌شوم، چند دقیقه‌ای می‌ایستم و نگاه‌شان می‌کنم. قند توی دلم آب می‌شود، نمی‌دانید چه خانم‌هایی شده‌اند برای خودشان، چه قدی کشیده‌اند، ماشاالله به این همه زیبایی، ماشاالله به این بر و رو... همین‌طور می‌ایستم و نگاه‌شان می‌کنم و احساس غرور می‌کنم، آخر خودم از پارک نهضت آوردم و آنجا کاشتم‌شان؛ نفس‌های من هستند این ستروس‌های زیبا....

هر وقت از جلوی پارک ساعی رد می‌شوم، چند دقیقه‌ای می‌ایستم و نگاه‌شان می‌کنم. قند توی دلم آب می‌شود، نمی‌دانید چه خانم‌هایی شده‌اند برای خودشان، چه قدی کشیده‌اند، ماشاالله به این همه زیبایی، ماشاالله به این بر و رو... همین‌طور می‌ایستم و نگاه‌شان می‌کنم و احساس غرور می‌کنم، آخر خودم از پارک نهضت آوردم و آنجا کاشتم‌شان؛ نفس‌های من هستند این ستروس‌های زیبا....

دوست دارم آن دنیا هم باغبان باشم+عکس


پرویز عبدالله پور هستم. متولد 1319؛ تا الان 74 سال عمر از خدا گرفته ام. در بندر انزلی به دنیا آمدم و همانجا هم بزرگ شدم. کشاورز بودم و در زمین پدری کار می کردم. درآمدم کفاف زندگی را نمی داد و هیچ وقت دخلم با خرجم یکی نمی شد. جوان بودم و دنبال زندگی، گفتم این طوری نمی شود. زندگی را جمع وجور کردم و آمدم تهران. سال 48 بود، دقیقا یادم است، خودم را رساندم پارک شهر، شنیده بودم دفتر پارک ها آنجاست. رفتم پیش رئیس اصلی، گفتم آقا من کشاورزم و باغبانی را دوست دارم، باغبان نمی خواهید؟ او هم بعد از مدتی قبول کرد و مرا فرستاد پارک لاله. کارم را به عنوان کارگر ساده شروع کردم.

خاک می بردم و می آوردم، نخاله جابه جا می کردم، بیل می زدم، جارو می کشیدم و... کار برایم ننگ و عار نبود. سرباغبان هرچه دستور می داد می گفتم چشم. همین طور هفت سال کارگری کردم تا بالاخره کمک باغبان شدم. دیگر گل وگیاه می کاشتم و درختان را هرس و آبیاری می کردم. اولین درختی را که کاشتم یادم هست. سرو شیرازی بود، درست روبه روی کتابخانه پارک لاله. هنوز هم هست. آن هم مثل من پیر شده، اما هنوز قبراق است.

چند سالی پارک لاله بودم تا این که گفتند قرار است پارک ملت که آن موقع به اسم فرح بود، افتتاح شود. ما را بردند برای گلکاری. سه سال طول کشید تا آنجا را آماده کنیم. کلی درخت و گل از کشورهای خارجی آورده بودند که ما بکاریم؛ تا روز افتتاح پارک هم آنجا بودم اما سرباغبان پارک لاله گفت باید برگردی. کمک باغبان او ماندم تا سال 58 که خودم سرباغبان پارک ساعی شدم.

سال ها در پارک ساعی باغبانی کردم. هرجور گل و گیاهی که بگویید آنجا می کاشتیم. همه شان الان هستند، می توانید بروید ببینید. صبح خروس خوان راه می افتادم و شب تاریک برمی گشتم خانه. کارم را دوست داشتم. دائم دنبال این بودم که پارک را سروسامان بدهم و سبز و شاداب نگه دارم. فکروذکرم همین بود. البته بعد از پارک ساعی دیگر یک جا ثابت نماندم. سازمانمان هرجا که می خواهد پارک جدیدی افتتاح کند مرا به عنوان باغبان می فرستد. بزرگراه مدرس، حاشیه مرقد امام خمینی، اتوبان چمران، پارک گفت وگو، باغ ایرانی، پارک پلیس، بنیاد حکمت حضرت امام و....مثلا این اواخر مرا برای بوستان ولایت صدا زدند. 66 شبانه روز در بوستان گلکاری می کردیم.

باغبانی خیلی صبروحوصله می خواهد. مثلا باید فکر کنی این گل را این جا بکارم یا اینجا؟ چطور بکارم؟ چقدر زیر خاک ببرم؟ اگر خیلی زیر خاک کنی ممکن است ریشه گل خفه شود اگر کمتر ببری، ریشه هوا می خورد و خشک می شود؛ مثلا پیاز لاله، باید یک برابر قطرش زیر خاک کنی. خاک هم باید سبک باشد، اگر سنگین باشد بالا نمی آید.

راستش بعضی موقع ها دلم برای گل وگیاهانی که کاشته ام تنگ می شود، می روم بهشان سر هم می زنم. پارک ساعی رفته ای؟ از در خیابان وزرا، ستروس ها را خودم کاشته ام. همان اول که سرباغبان شدم، رفتم از پارک نهضت آوردمشان. الان برای خودشان خانمی شده اند. وقتی از کنار آنجا رد می شوم یکی دو دقیقه ای می ایستم، نگاه شان می کنم، توی دلم قند آب می شود. غرور می گیردم. می گویم ماشاء الله. همه این درخت هایی که در پارک های مختلف کاشتم، نفسم هستند.

اما امان از بعضی مردم، تا یک گل زیبا می بینند، خم می شوند و می چینند. نسبت به قدیم اوضاع خیلی بهتر شده اما هنوز هم هستند. پارک تهرانی که گل کاری می کردیم، صبح گل می کاشتیم شب می دیدم هیچ اثری از گل ها نیست. مرا می گویی، انگار بچه ام را جلویم پرپر می کردند. تذکر دادن هم فایده ای ندارد، مردم کار خودشان را می کنند یا همین کلاغ، خدا بگویم چه کارش بکند؟ قاتل گل بنفشه است. تا بنفشه می بیند آنچنان حمله می کند و برگ هایش را نوک می زند که نگو و نپرس. ما باید دائم حواس مان باشد که کلاغ دوروبر بنفشه ها نیایند.

ده سال است که بازنشسته شدم اما خانه نشینی را دوست ندارم، می دانم اگر در خانه بمانم خیلی زود از پا می افتم و باید تر و خشکم کنند. هنوز هم ساعت پنج و نیم، شش صبح از خانه می زنم بیرون، با کارت بلیت هایی که خریده ام، سوار اتوبوس تندرو می شوم تا میدان آرژانتین و بعد هم باغبانی در هر پارکی که بگویند تا ده شب. خدا را شکر هیچ مریضی ای ندارم. نه قند، نه چربی، نه فشار، هیچ. سالمِ سالمم.

قدیم ترها وقتی جوان بودم، سیگار می کشیدم اما ترک کردم. وقتی پیش این همه گل و گیاه بودم حیفم آمد که ریه ام را با دود پر کنم. گذاشتمش کنار. قبلا هم جوانی را در پارک می دیدم سیگار می کشد، کمی نصیحتش می کردم اما الان دیگر نه! جوان های الان به روی آدم برمی گردند، خلاصه با زبان تندشان از خجالتت درمی آیند.

اما بعضی از مردم هم خوبند، می آیند از ما تشکر می کنند، مثلا یک آقایی چند روز قبل آمد پیشم گفت حاج آقا! چند تا درخت کاشتی؟ گفتم خیلی زیاد. گفت شنیدی هرکی صدتا درخت بکاره، جایش وسط بهشته. گفتم ای بابا! این حرف را کی زده؟ من حقوق می گیرم درختکاری و گلکاری می کنم. هدف از درختکاری اگر آباد کردن شهرم، کشورم، سرزمینم باشد خب این یک حرفی. اجرش را خدا آن دنیا می دهد. برای ریا و پز دادن باشد، هیچ! بی فایده است.

سخت ترین روزهای عمرم بعد از زلزله بم بود. بلافاصله بعد از زلزله از سازمان پارک ها سه تا نیسان سوار شدیم، رفتیم بم برای گلکاری. سه ماه آنجا بودیم. خیلی ناراحت شدم. خیلی غصه ام شد. دلم نازک شده بود، گریه ام بند نمی آمد. آن قدر مادر و بچه، پیر و جوان، زن و مرد مُرده بودند. آن قدر زیر آوار بودند. قرار بود ما فضای غم زده شهر را با گل و گیاه شاداب کنیم. خدا را شکر یک کارهایی هم کردیم. اما این نخلستان ها همه نابود شده بود. دل آدم ریش می شد. روزهای سختی بود.

زندگی بدی ندارم. یک خانه 46 متری در 20 متری ابوذر فلاح منطقه 17 دارم. دروغ چرا؟ 46 متر و 70 سانتی متر. حیاط خیلی کوچکی هم دارد که در آن یک گل رُز چیتی و خرزهره کاشته ام. زنم خیلی راضی نیست. بعضی موقع ها می گوید این همه کار کردی، این هم آخر عاقبت خانه و زندگی مان. اما من می گویم هرچه بکاری، همان را درو می کنی این ضرب المثل واقعا درست است. لقمه حلال ببری سر سفره ات، بچه ات می شود مقدس اردبیلی، ابن سینا، امیرکبیر، امان از روزی حرام. خدا را شکر می کنم که روزی حلال به خانه برده ام بچه های خوبی دارم. پسرهایم یکی شان پزشک است آن یکی حقوقدان. دخترهایم هم تحصیلکرده و موفق هستند. نوه های خوبی دارم که سالم اند. مکه و کربلایم را هم رفته ام. خلاصه این که زندگی ام سخت بوده اما بد نبوده. حالا هم فقط از خدا می خواهم بعد از مرگم باغبان گل و گیاه و درختان بهشتی اش باشم. (ضمیمه چمدان)

1923 نمایش

نظر دادن