به ياد چرخ خياطي مادر...که صداي وقت و بي وقتش آرام بخش وجودِ پر تلاطم من بود...
زمانيکه نياز داشتم آواي گرم لالايي مادر را با نوايي روحاني و توامانِ با عشق بشنوم، طنين صداي چرخ بود که دردهاي بيکرانه مادر را نويد بخش ميبود... افسوس...
اکنون که دردها يکي پس از ديگري چهره زيبايت را به طرح يک تابلوي بينظير از رنج بدل کردهاند، من چه بيشرمانه اين تابلو را به تماشا نشستهام؟
بوسه ميزنم برانگشتانت که جاي جاي تنِ پير و خستهي چرخ خياطي لمس و حست کرده، چرخي که دردهاي مرا به تن تو و شاديهاي تو را به جان من وصله زد تا تو آرام آرام فرسوده شوي و من جاني دوباره بگيرم...
مادرم...
ققنوس من...
کمتر درد بکش.... شايد کمتر شرمندهي نگاه روشنِ و مهربانت باشم...
|لينک زن|