تاریخ انتشار: پنج شنبه, 29 آبان 1393 ساعت 14:00

تشییع جنازه یک طنزنویس جوانمرگ! |طنز|

تیراژ کتاب‌های در انبار مانده‌ام به 5 میلیون رسید و چند فیلم سینمایی از زندگی من ساخته شد اما ای‌کاش بجای جمشید هاشم پور نقش من را به محمد گلزار می‌دادند!

فرزین پورمحبی در ایسنا نوشت:

من در اثر اصابت جعبه سیاه هواپیمای ایران 140 به سرم جوانمرگ شدم! موضوع هم از این قرار بود که مدار الکترونیکی این جعبه، روی سیستم باز کردن چرخ‌ها نویز می انداخت، خلبان هم برای حل مشکل ناچار شده بود تحریم را دور بزند و جعبه سیاه را پس از قطع اتصالاتش به پایین پرت کند. خب آآآاآاآن‌هم در یکی از خیابان‌های شلوغ تهران درست به سر کچل من مادر مرده خورده بود ... بگذریم.

مردم وقتی جنازه من را کنار جوی آب دیدند، انصافا سنگ تمام گذاشتند و هر چه پول خرد بود بر سرم ریخته و می رفتند. بالاخره بعد از 3-4 ساعتی خوشبختانه یکی از آن‌ها توانسته بود نعش بی صاحاب من را در کف خیابان شناسایی کند. البته او هم من را به‌عنوان طنز نویس نمی‌شناخت. این آقا کارگر یکی از ناشران آثارم بود و به‌خاطر پول دستی هایی که گاه گداری از او می‌گرفتم، با هم آشنا شده بودیم. البته ناگفته نماند که در همین رفت و آمد ها تا حدودی هم فهمیده بود من یک طنزنویس مطرح هستم!

به هر تقدیر، این بزرگوار لطف کرد و بلافاصله از طریق وایبر و تانگو و اینستاگرام و... خبر سقط شدن من را به چند نفر از دوستانش فرستاد. این‌طور شد که ظرف 12 دقیقه این حادثه متاثرکننده به گوش همه اهالی شهر رسید. بعد از پیچیدن خبر مرگ من، مردمی که از فرط غم و غصه مو به تنشان سیخ شده بود، بیرون ریختند و خودشان را بی گدار به در و دیوار کوبیدند. حتی چند نفرشان هم کنار مغازه احمد آقا قصاب، با ساطورش مراسم قمه زنی اجرا کردند. . . باران شدیدی از آسمان می‌بارید. کسوف و خسوف توامان فضای شهر را مانند فیلم‌های اکسپرسیونیستی دهه 50 آلمان کرده بود. چند دختر بدحجاب مثل ابر بهار شر شر اشک می‌ریختند و ریمل های به اصطلاح ضد آب چینی اشان شره می‌کرد ... با دیدن این صحنه لحظه‌ای دلم به درد آمد که چرا هیچ نظارتی در مورد کیفیت واردات اقلام آرایشی خانم‌ها نیست، آن‌هم در کشوری که رکورد بیشترین مصرف لوازم آرایشی را در جهان دارد! چه دست‌هایی در پشت صحنه این واردات نامرغوب هست؟! ... اصلا به من چه؛ من که مرده‌ام! چرا بیخودی باز هم حرص این چیزها را بخورم...

دو تا از دخترهای ساپورت‌پوش عکسی را که من با جمشید بسم ا... - به‌مناسبت این‌که توانسته بود ظرف چند روز ارز را در کشورمان سه برابر کند - انداخته بودم، از سر تا پا، فقط تماشا می کردند... لحظه‌ای غیرتی و از دستشان عصبانی شدم، چون بعضی از نگاه‌هایشان به جمشید بسم ا... هم اصابت می‌کرد! نمی دانم چرا برای این کار مثلا عکسی را که سال قبل به‌صورت تکی در چمخاله انداخته بودم انتخاب نکرده بودند. دو دختر با کلیپسی معلوم الحال پلاکاردی در دست داشتند که بر روی آن ها جملاتی از آثار من نوشته شده بود ... اما همه این فضای رمانتیک ناگهان با ورود برادران گشت ارشاد نقش بر آب شد و تمامی این خانم‌ها و ایضا آقایان، بلافاصله به داخل ون انتقال داده شدند. چراکه حدس زده می شد یک طنزنویس ارزش این کارها را ندارد و اگر چنین مراسمی مشکوکی برای وی گرفته می شود، حتما بخاطر مسائل سیاسی است و این ادا و اطوارها بهانه ای است برای پیشبرد اهداف کثیف دشمنان این مرز و بوم!!!

از طرفی هم تی‌شرت‌هایی منقش به عکس‌های من چاپ و بر سینه پسران جوان نقش بست. روی شال دختران هم جملاتی از نوشته های طنزم با خط نستعلیق و شکسته و ثلث و... طراحی و روانه بازار شد ... به گزارش اتاق اصناف کشور، 12 میلیون جاکلیدی که درونشان عکسی از من تعبیه شده بود به فروش رفت و 120 میلیون دیگه هم به خارج از کشور صادر شد ...

به همین منظور وزیر اقتصاد و دارایی ضمن تسلیت واقعه جانگداز مرگ یک طنزنویس بزرگ که بی‌شک باعث افتخار و مباهات کشور بود، سخنانی هم در مورد افزایش صادرات غیر نفتی، بویژه در زمینه جا کلیدی و تی‌شرت‌های عکس دار و شال های خطاطی شده، سخنان مبسوطی ایراد کرد و از این‌که رشد تولید ناخالص ملی یک هزارم درصد افزایش یافته، اظهار خرسندی کرد و آن‌را نوید بخش خودکفایی کشور و رشد صادرات غیر نفتی قلمداد کرد!

چند کاندیدای انتخاباتی وعده دادند در صورت آوردن رای طنز را در کشور نهادینه کنند و یک بنیاد طنز هم بنام «فرزین دلقک» با مسئولیت محدود و سهامی خاص راه‌اندازی کنند و حتی در صورت امکان نام من را در سازمان بورس یه ثبت برسانند!

انجمن حمایت از حیوانات (بجز سگ) در بیانه‌ای اعلام کرد به یمن کوچ طنز نویس شهیر چلچله‌ها بازگشتند تا در سوگ وی آواز سردهند و همین امر باعث شده که فضای شهر بار دیگر مملو از آوای خوش پرنده ها و زیبایی و طراوت و .... شود . این جریان از طرفی هم باعث شده تا در کشورمان امید به زندگی به شکل حیرت‌آوری به شاخصه های جهانی نزدیک شود.

تیراژ کتاب‌های در انبار مانده‌ام به 5 میلیون رسید و چند فیلم سینمایی از زندگی من ساخته شد اما ای‌کاش بجای جمشید هاشم پور نقش من را به محمد گلزار می‌دادند!

صدا و سیما و سازمان سینمایی کشور تصمیم گرفتند با همکاری یکدیگر چند فیلم نامه رد شده و خاک خورده‌ام را بسازند. شهرداری قسمت لژنشین قطعه هنرمندان را به شخص من اختصاص داد و همه مقدمات را هم برای تشیع و دفن باشکوه من تدارک دید. اما برای این کار هر چه گشتند، نعشم را نیافتند! چون نعش من بعد از ساعت‌ها روی زمین ماندن و خورده شدن برخی از اعضایم توسط موش‌ها به لطف ماموران رفع سد معبر از زمین برداشته و به جای نامعلومی انتقال یافته بود!

1108 نمایش

نظر دادن