تاریخ انتشار: چهارشنبه, 03 شهریور 1395 ساعت 14:16

محمد صالح‌علاء: مگر می‌شود بی‌عشق به جایی رسید!

چند نسل از او خاطره دارند؛ خاطرات تصویری، شنیداری و مکتوب. محمد صالح‌علاء از معدود هنرمندانی است که در چند شاخه هنری فعالیت دارد و در همه آنها هم موفق است.  
چند سال قبل وقتی اجرای برنامه شبانگاهی دو قدم مانده به صبح را به عهده گرفت، شیوه‌ای خلاقانه و بدیع در اجرا به نمایش گذاشت که دیگر تکرار نشد.

کلمات اهلی او هستند، زندگی را زیبا می‌بیند و برای همین از آن لذت می‌برد. صالح‌علاء سبک خاص خود را در زندگی دارد؛ سبکی که خیلی از ما دوست داریم شبیه آن را تجربه کنیم. با او هم‌صحبت شدیم تا برایمان با ادبیات خاص خود، کمی از زندگی‌اش بگوید.

خلاقیتی که از همان اوایل ورود به دنیای هنر و شاخه‌های مختلف آن بروز دادید، ریشه در کجا دارد؟ ارثی است، خودتان دنبالش رفتید یاخانواده ، محیط و... موثر بودند؟

معتقدم در گوشه‌هایی از دنیا یک چیزهایی پنهان شده که بموقع خود را نشان می‌دهد و ما باید سربزنگاه آنها را پیدا کنیم. برای خلاقیت که به آن اشاره کردید، به نظرم خانواده خیلی مهم است.

خانه جایی است که آدمی در آنجا متولد و بزرگ می‌شود. از وقتی یادم می‌آید، اطرافم پر از کتاب بود. رفتار خانم مادرم که دوسالی است رهسپار عالم ناز شدند، خیلی در شکل دهی تخیلاتم موثر بود و شیوه جهان‌بینی پدرم. ما خانواده سنتی، کوچک و دربسته‌ای داشتیم اما در همین جای کوچک برای من جای خیال‌بازی‌های بزرگی فراهم می‌شد. از دو سه سالگی تا 15 سالگی با بیماری سینه پهلو درگیر بودم به همین دلیل شب‌ها بیدار می‌ماندم و با ماه ، زلف گره می‌بستم و دائم به آسمان نگاه می‌کردم. ماه و ستاره‌ها را می‌دیدم و لباس‌هایی که روی بند رخت بودند. گاهی هوا توفانی می‌شد و لباس‌ها، بی‌قراری می‌کردند و خیال من بال و پر می‌گرفت. از همان سال‌‌ها تا امروز من نان آور شب شده‌ام ، از ماه انرژی می‌گیرم و روزها زیاد قابل استفاده نیستم.

یعنی سال‌های کودکی به این میزان روی ذهنیت و زندگی شما تاثیر گذاشت و مسیر ‌تان را شکل داد؟

بله! چون اساس کار ما خیال بازی است و خیال‌ من در کودکی بال و پر گرفت. اما همیشه به دانشجویانم می‌گویم که نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی و... شبیه کار نجاران است. آنها هر چند تحصیلات آکادمیک نداشته و مثلا لیسانس و دکترای نجاری ندارند اما وقتی یک تکه الوار به آنها داده می‌شود از آن یک پنجره، میز، صندلی و... زیبا می‌سازد. نجار کارش را خوب بلد است چون سال‌های زیادی، چوب اره و رنده کرده، میخ صاف کرده و... تا مهارت لازم را یاد گرفته است. من به نبوغ در کار هنر اعتقاد ندارم، چون بر این باورم هنر به کار مستمر و مهارت نیاز دارد. امکان ندارد مثلا یک نابغه بتواند بدون تمرین مثل موتسارت پیانو بنوازد یا یک نقاش بدون تمرین بتواند تابلویی بی‌نظیر خلق کند. تکیه بر نبوغ یا حادثه و اتفاق ما را از مسیرمان دور می‌کند. کسی که دست‌کم روزی صد صفحه ننویسد، نویسنده نیست. همان‌طور که نجار از صبح تا شب کار می‌کند، نویسنده هم باید دائما بنویسد تا کلمات، اهلی‌اش شوند.

برخی بر این باورند که هنر و هنرمند شدن کار ساده‌ای است اما گویا این حرفه با راحت‌طلبی جور نیست؟

هنر شب و روز، علاقه‌مند به هنر را غارت می‌کند. باید همه عمر را به پای کار هنری گذاشت بدون وقفه. نمی‌توان گفت تا همین جا کافی است!

و عشق به کار هم نیاز است تا بتوان دوام آورد؟

عشق که جان جهان است ! بدون عشق که هیچ راه و کاری میسر نیست. به قول ابن خَلکان هر جنبده‌ای با عشق است که به پیش می‌رود و به سوی تعالی گام برمی‌دارد. همه عالم دور هم می‌گردند.

کهکشان راه‌شیری را نگاه کنید؛ زمین دور خورشید می‌چرخد و ماه دور زمین! ‌نوترون و پروتون و... همه دور هم می‌گردند و قربان صدقه هم می‌روند. مگر می‌شود بدون عشق به جایی رسید!‌

نگاه بسیار لطیفی به دنیا دارید، برخی اما نگاهشان به زندگی زمخت است و همه چیز را از پشت یک فیلتر کدر می‌بینند، این نگاه لطیف چه لذتی برای خودتان دارد که دنیا را چنین ببینید و لذت ببرید؟

من همه چیز را دوست دارم و این پدیده مادرزادی است. از کودکی همه اشیای عالم برایم زیبا بودند. من هیچی را به چیز دیگر ترجیح نمی‌دهم. برایم همه چیز روایتی از زیبایی است. وقتی بچه بودم با مادرم بیرون می‌رفتم، اگر در جایی ساختمان می‌ساختند، مادرم برای آنجا دعا می‌خواند، می‌پرسیدم چرا دعا می‌خوانید؟ جواب می‌داد: «برای این که در این خانه شادی و خوشحالی، زندگی و سلامتی باشد». مادرم نگاه زیبا را به ‌من آموخت و الان فکر می‌کنم اگر نگاهمان به زندگی زیبا و شاد باشد همه جملات با دوستت دارم آغاز می‌شود!

به نظرم شما برای خودتان ارزش زیادی قائلید، چیزی که خیلی از ما بلد نیستیم؛ برای همین است که از واژه‌های خوب استفاده می‌کنید.

یکی از استادان محی‌الدین عربی، خانمی بود به نام فاطمه قرطبی که 95سال داشت. محی‌الدین می‌گوید، روزی دیدم نشسته است به او گفتم، اینجا که کسی نیست، چرا پای خود را دراز نمی‌کنید، گفت: «خودم که هستم»! ‌معتقدم جهان مبتنی بر احترام و اخلاق است. هر آدمی عضو جامعه انسانی است و باید به خودش احترام بگذارد. هنگام صحبت از کلمات و واژه‌های درست و زیبا استفاده می‌کنم، چون آدم‌ها برایم مهم هستند. راه ارتباطی ما واژه است و کلمات هم یک معنی ندارند، هزاران معنی می‌توان از آنها برداشت کرد. کلمات هم مثل آدم‌ها هستند؛ به دنیا می‌آیند، ‌کودکی دارند، نوجوانی دارند، عاشق می‌شوند، ازدواج می‌کنند و عاقبت حوصله‌شان پیر می‌شود و یک روز از دنیا می‌روند. واژه‌ها نقش مهمی در زندگی ما دارند، باید راه استفاده از آنها را بلد باشیم.

در این دنیای شلوغ امروزی میانه‌تان با خلوت و تنهایی چگونه است؟

در میان جمع هم خلوت خودم را دارم.

یاد گرفته‌ام دیوارهای بلندی دور خودم بکشم حتی در میان جمع و از خلوت خودم مراقبت کنم. اما حرفه ما دیکتاتور و حسود است و مدام به ما می‌گوید، مرا ببین تا در آرامش و تنهایی باشی، بنابراین باید بگویم تنهایی، شغل دلم است.

منبع: جام جم

451 نمایش

نظر دادن