تاریخ انتشار: دوشنبه, 04 شهریور 1398 ساعت 15:00

ماجرای مسئله‌ای که شهید هسته‌ای حین وضو حل کرد +عکس

شهید مجید شهریاری دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی در ۸ آذر ۱۳۸۹ توسط رژیم صهیونیستی و با همکاری اطلاعاتی منافقین به درجه رفیع شهادت نائل شد.

قرارمان رأس ساعت ۱۱ است، مسیر خانه را خوب می‌شناسم، حتی اگر هم نشناسم، در ورودی کوچه تندیس‌اش را نصب کرده‌اند، ذهنم پر از سؤال مسیر را طی می‌کنم تا به در خانه‌شان می‌رسم، پراید زیتونی رنگی جلوی درب خانه پارک شده است که می‌گویند، ماشین دکتر «مجید شهریاری» بوده است.

زنگ در را می‌زنم و مادر با چهره معصوم، تکیده و دوست داشتنی‌اش در را به رویم باز می‌کند، «میهمانان مجید خوش آمدید».

خانه ساده و کوچکی که انگار گوشه، گوشه آن بوی دلتنگی می‌دهد، همه حرف‌ها به یک اسم می‌رسند و همه خاطره‌ها با یاد یک نفر رنگ می‌گیرند و زنده می‌شوند، خاطره‌هایی فراموش نشدنی که هر چند دقیقه یک بار از راه می‌رسند و سرک می‌کشند و «مجید» را به یاد اهالی خانه می‌آورند.

ماجرای مسئله‌ای که شهید هسته‌ای حین وضو حل کرد + تصاویر

وارد پذیرایی می‌شویم، اتاقی که در و دیوارش پر از عکس و نشانی‌های مجید است، مادر مهربانانه به داخل آشپزخانه می‌رود تا بساط پذیرایی را فراهم کند، من هم به دنبالش راه می‌افتم، قبل از هر کاری دستی به عکس شهید می‌کشد و می‌گوید، «یادش بخیر»، نزدیک‌تر می‌روم هفت، هشت عکس پشت سر هم چیده شده است که در نما‌های مختلف از شهید شهریاری گرفته شده است.

این احوالات روزگار این روز‌های حاج خانم «قمرتاج زینعلی» ۷۱ ساله مادر مجید شهریاری شهید هسته‌ای کشورمان است که به بهانه هشتم شهریور روز شهدای ترور به دیدارش رفته‌ایم.

۹ سال از زمان شهادت مجید، می‌گذرد، می‌گوید هر وقت دلتنگ مجید می‌شوم به عکس‌هایش نگاه و با او درد و دل می‌کنم، حین مصاحبه هم عکسی از شهید شهریاری را کنار خودش دارد.

*پرداخت خمس با پول تو جیبی

کم حرف است، اما راه آغاز مصاحبه را خوب می‌داند، قبل از اینکه سؤالی بپرسم، سراغ کودکی شهید شهریاری می‌رود و می‌گوید: مجید فرزند اولم است متولد سال ۱۳۴۵، یادش بخیر تمام دو سال را با وضو به او شیر می‌دادم، بچه آرامی بود و هیچ وقت اذیتی برایم نداشت، تکرار می‌کند، «مجید خیلی پسر خوبی بود»، نه اینکه پسر من باشد نه همه همسایه‌ها او را دوست داشتند.

مجید از همان چهار پنج سالگی نماز خواندن را یاد گرفته بود و نماز‌های یومیه‌اش را کامل می‌خواند، خاطرم هست که از هفت یا هشت سالگی نیز نزد حاج آقا سلیمی قرآن و معارف دینی را یاد می‌گرفت.

سن زیادی نداشت، اما از همان ایام حتی سنین ۱۰ سالگی، خمس پول تو جیبی‌اش را می‌داد، هر چند که ما تأکید می‌کردیم نیازی به دادن خمس پول تو جیبی نیست، اما با این حال مجید به این موضوعات اهمیت زیادی می‌داد.

بازی‌های دوران کودکی‌اش ساده بود و همیشه در کنار حوض خانه قدیمی که داشتیم با دوستانش بازی می‌کرد و در تابستان هم اوقات فراغت خود را نزد آقای سلیمی روحانی محله برای یادگیری مسائل دینی می‌گذراند.

در دوران مدرسه هم علاوه بر اینکه وضعیت تحصیلی‌اش خوب بود به موضوعات دینی نیز اهمیت زیادی می‌داد و حتی به خاطر دارم که در مراسم‌های عروسی که غیر از صلوات و مولودی بود، حضور پیدا نمی‌کرد.

از همان کودکی به بزرگتر از خود احترام می‌گذاشت و اصلا زمینه ناراحتی هیچ کس را فراهم نمی‌ساخت، البته ما در خانواده به این موضوع بسیار اهمیت می‌دادیم و اولویت ما احترام بزرگتر‌ها بود و همین امر باعث شده بود که مجید هم همینطور تربیت شود.

آقای شهریاری تا چه زمانی با شما در زنجان زندگی می‌کردند؟

تا زمانی که دیپلم گرفت، نزد ما زندگی می‌کرد تا اینکه در دانشگاه «صنعتی امیرکبیر» قبول شد و به تهران رفت و تا زمان شهادتش هم در تهران زندگی می‌کرد.

وقتی برای دوره لیسانس قبول شد، ارتباط کمی با ما داشت، چون آن زمان تلفن نداشتیم که از او سراغی بگیریم، چون پدر مجید در آن زمان در بستر بیماری بود، هر از چندگاهی به خانه همسایه زنگ می‌زد و با اطلاع همسایه با او صحبت می‌کردیم.

پس از دوره لیسانس بود که درخواست تلفن کردیم و در نهایت پس از چند مدت پشت نوبت بودن، تلفن منزل وصل شد و از خانه خودمان به او زنگ می‌زدیم.

مادر از ازدواج شهید می‌فرمایید که چه زمانی اتفاق افتاد؟

آهی می‌کشد و لبخندی می‌زند گویی که خاطرات آن سال‌ها برایش زنده شده باشد، می‌گوید: بله در همان دوره لیسانس با اینکه یک دانشجوی خوابگاهی بود، بسیار ساده ازدواج کرد.

خانواده همسرش هم خانواده کم توقعی بودند و با یک مراسم ساده برگرفته از زندگی ائمه معصومان (ع) زندگی خود را آغاز کردند.

​بیشتر از این هم از وی انتظار نمی‌رفت، چون مجید از همان اول ساده زندگی می‌کرد و اصلا اهل تجملات نبود، حتی به یاد دارم که به دانشجویانش هم توصیه می‌کرد که در ازدواج کردن شرایط را برای خودشان سخت نکنند.

زمانی که شهید شهریاری دوران تحصیلات عالیه را سپری می‌کردند، دیدارهایتان چطور بود؟

در آن زمان هم مجید به زنجان می‌آمد و هم ما به تهران می‌رفتیم، بسیار دوست داشت که من مرتب به منزل ایشان بروم و هر زمان که به منزلش می‌رفتم در کمال عزت و احترام با من برخورد می‌کرد، دست‌بوسی و پابوسی اخلاق همیشگی مجید بود، وقتی که به منزلشان می‌رفتم.

حتی به خاطر اینکه در آن دوران بیشتر کنار من باشد، روز‌هایی که من در منزل‌شان بودم، زودتر به خانه می‌آمد.

شما موفقیت تحصیلی شهید شهریاری و شغل ایشان را می‌دانستید؟

مجید از همان ابتدا شخصیت موفقی در تحصیل و کارش بود، اما هیچ‌وقت برایش اهمیتی نداشت و حتی انتظار تشویق هم بابت موفقیت‌هایش نداشت.

زمانی که در مقطع دکتری قبول شده بود به هیچ یک از اعضای خانواده این موضوع را اطلاع نداده بود تا اینکه از طریق همسر وی مطلع شدیم که در این مقطع تحصیلی قبول شده و تحصیل می‌کند.

ادامه می‌دهد: پسرم مجید اینقدر متواضع بود که حتی تا پس از شهادتش ما اطلاع نداشتیم که به درجه استاد تمامی رسیده است.

یعنی اصلا قبل از شهادتش در جریان فعالیت‌های هسته‌ای وی هم نبودیم و قبل از شهادت موقعیت کاری وی برای ما یک استاد دانشگاه ساده بود.

با این حساب حتی شما فکر این را هم نمی‌کردید که پسرتان شهید شود؟

نه اصلا، چون ما اطلاع چندانی از فعالیت هسته‌ای وی نداشتیم و در جریان همه امور وی نبودیم، حتی فعالیت هسته‌ای وی را هم دکتر صالحی که استاد مجید بود، پس از شهادتش برایمان تشریح کرد و توضیح داد که حتی از شهید شهریاری درخواست فعالیت در کشور‌های دیگر نیز شده بود، اما وی قبول نکرده بود.

فقط چند بار که من به منزل پسرم مجید رفتم، با تأکید از من خواست که هیچ هدیه یا پاکت پستی را از طرف وی قبول نکنم و حتی به همه تلفن‌هایی که در مورد وی می‌شود را جواب ندهم.

اشاره به شهادت فرزندتان کردید، چه کسی شما را از این موضوع مطلع کرد؟

بغض می‌کند و آرام اشک‌هایش از گوشه چشمانش جاری می‌شود گریه مجال صحبت کردن به وی نمی‌دهد، اشک‌هایش را با گوشه چادرش پاک می‌کند و انگار که تازه خبر شهادت مجید را به وی داده باشند، با صدایی لرزان می‌گوید: روز شهادت مجید، دلشوره عجیبی داشتم، نمی‌دانستم چه اتفاقی قرار است رخ دهد، اما آرام و قرار نداشتم.

از اول صبح آن روز نوه کوچکم نزد من بود و از او نگهداری می‌کردم، اما مرتب منتظر یک اتفاق، یک حادثه بودم تا اینکه طاقت نیاوردم و برای خرید از خانه خارج شدم، همین که سر کوچه رسیدم، برادرزاده‌ام که مرا دیده بود تماس گرفت و از من خواست که خریدهایم را او انجام دهد، اما چون دلشوره داشتم درخواست وی را رد کردم و گفتم خودم خرید می‌کنم.

از برادرزاده‌ام اصرار و از من انکار تا اینکه بالاخره به خرید رفتم و برگشتم، به خانه که رسیدم، نگرانی و ناراحتی را در چهره پسر دیگرم «فرید» و سایر اعضای خانواده هم دیدم، اما آن‌ها چیزی به من بروز ندادند.

تا اینکه تلفن منزلمان زنگ خورد و پس از صحبت‌های اهل خانه متوجه اتفاق ناگواری شدم که برای پسرم مجید رخ داده بود، اما نمی‌دانستم چه اتفاقی.

پس از اصرار‌های من بالاخره، وقتی برای بار چندم از تهران تماس گرفتند، باجناق مجید به من گفت که پسرتان مجید تصادف کرده است و حتما برای دیدن وی به تهران بیایید، در راه متوجه حرکات پنهانی اعضای خانواده شدم، اما هیچ حرفی به بنده نمی‌زدند با اینکه ته دلم خبر از اتفاق ناگوارتری از یک شکستگی و تصادف می‌داد.

به هر حال هر طوری بود خودمان را به بیمارستان رساندیم و در نگاه اول به سراغ همسر مجید رفتم، چهره‌اش ناراحت و گرفته بود و موهایش از ته سوخته بود، همین که چشمش به من افتاد بغضش ترکید و گفت: «مامان فقط نگاهم نکن، مجید شهید شد».

دوباره اشک چشمانش را پاک می‌کند و نگاهی به عکس مجید می‌کند و می‌گوید: «خیلی دلم برایش تنگ شده».

برای اینکه از این حال و هوا خارج شود، سؤال می‌کنم، پس حتما پس از شهادتش به خوابتان می‌آید، درست است؟

لبخند کمرنگی می‌زند و می‌گوید: بله هر وقت دلتنگش می‌شوم به خوابم می‌آید، همیشه با لباس سفید او را در خواب دیده‌ام، البته یک بار هم دیدم که لباس سبز زیبایی به تن داشت.

سوال می‌کنم، خب در خواب‌هایش به شما چه می‌گوید، برایم تعریف می‌کنید؟

دوباره لبخند می‎زند و می‌گوید مثل زمان‌های قبل از شهادتش قربان صدقه‌ام می‌رود.

مادر، خانواده شهدای هسته‌ای هر از چندگاهی با رهبری دیدار می‌کنند، شما هم حضور پیدا می‌کنید؟

بله، فکر می‌کنم آخرین دیدارمان مربوط به دو سال قبل است، دیداری سرشار از معنویت بود و با دیدن آقا روحیه گرفتیم.

برادر شهید شهریاری هم که از اواسط گفتگو با مادرش به جمع ما ملحق شده است، پس از به پایان رسیدن سخنان مادرش گویی که خاطرات کودکی‌اش با شهید شهریاری زنده شده باشد، می‌گوید: درست است که برادرم مجید اهل مطالعه و کتاب بود، اما به ورزش کردن هم علاقه زیادی داشت.

عشق فوتبال بود و به کوهنوردی علاقه زیادی داشت و در ایام تابستان، زمانی که از تحصیل فراغت داشتیم همیشه باهم فوتبال بازی می‌کردیم، البته این را هم بگویم که برادرم هر وقت صدای اذان را می‌شنید بازی را نیمه کاره گذاشته و به مسجد محل می‌رفت تا نماز بخواند با همین کار مجید، من و سایر بچه‌های محل هم تشویق می‌شدیم که برویم نماز بخوانیم.

آقای شهریاری از خصوصیات دیگر برادرتان بگویید؟

ببینید، برادرم انسان بی‌حاشیه و آرامی بود، اغلب اوقات یا در حال مطالعه بود یا به آموختن مسائل دینی مشغول بود، البته یک خصوصیت بارز دیگر نیز داشت و آن اینکه برای مادرم احترام زیادی قائل بود.

به نظرم رمز موفقیت ایشان این بود که موضوعات عمیق قرآنی پی برده بود و البته به آن عمل هم می‌کرد؛ برای مثال هیچگاه در مراسم غیبت شرکت نمی‌کرد.

برادرم همیشه خودش را در محضر خدا می‌دانست و خدا را همیشه ناظر بر اعمال خود می‌دید و علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت و به آن عمل هم می‌کرد و رمز موفقیت شهید شهریاری پی بردن به رموز قرآنی بود، از طرفی ایشان در آموزش علم به دیگران بخل نداشت و از هر آنچه می‌دانست به دیگران آموزش می‌داد.

حتی به یاد دارم که یکی از دانشجویان تعریف می‌کرد که یک روز برای حل مسئله‌ای به مشکل برخورده بود که هیچ یک از اساتید نتوانسته بودند آن را حل کنند، با خود تصمیم می‌گیرد که پیش برادر شهیدم (مجید) برود و جواب را از او بگیرد.

این دانشجو می‌گفت: وقت اذان ظهر بود و شهید شهریاری می‌رفت که برای نماز وضو بگیرد، با دیدن پریشانی‌ام از من خواست که مسئله را برای او بخوانم، مسئله را برای شهید شهریاری خواندم و ایشان در سه مرحله وقتی آب بر صورت می‌ریختند، آب بر دست راست می‌ریختند و آب بر دست چپ می‌ریختند برایم حل کردند.

شما چطور از شهادت برادرتان مطلع شدید؟

روز هشتم آذرماه من سرکار بودم که همسرم از منزل تماس گرفت و گفت: شبکه خبر مطلبی را با عنوان ترور دو دانشمند هسته‌ای زیرنویس می‌کند که نام یکی از آن‌ها مجید شهریاری است، «آقا مجید نباشد»، با این جمله وی به فکر فرو رفتم، اما به خودم امیدواری دادم و گفتم، «شاید تشابه اسمی است» با این حال دلشوره داشتم.

کارم را نیمه تمام گذاشتم تا به منزل بیایم و با برادرم تماس بگیرم که در همین حال دایی‌ام تماس گرفت و گفت، از تهران تماس گرفته و مرا از این خبر مطلع کردند.

با وجود اینکه باجناق برادرم نیز موضوع شهادت ایشان را تأیید می‌کرد، اما تا رسیدن به خود بیمارستان می‌گفتم شاید اشتباهی شده است، چون تا زمان شهادت مجید ما اصلا از فعالیت‌های هسته‌ای وی و نقش تأثیرگذاری که در این زمینه داشت مطلع نبودیم.

برادرتان در امامزاده صالح (ع) مدفون است، چرا؟‌

نمی‌دانم شاید حکمت الهی بوده است و برادرم از قبل از شهادتش خبر داشته است، چون یکی از دانشجویان ایشان نقل می‌کرد که وقتی در دانشگاه قبول شدیم یک تیم ۳۰ نفره بودیم، دکتر به خاطر علاقه‌ای که به امام رضا (ع) و مسافرت با ما داشت، قول دادند که یک سفر را با ایشان به مشهد برویم، اما به علت مشغله کاری این اتفاق نیفتاد و دکتر شهریاری گفتند حالا که این اتفاق نیفتاده یک روز باهم به امامزاده صالح (ع) می‌رویم.

درست چند روز پس از قول ایشان بود که خبر ترور و شهادتشان را شنیدیم و در نهایت دکتر در امامزاده صالح (ع) آرام گرفتند و ما نیز برای دیدار ایشان به اینجا آمدیم.

درد و دل همه خانواده‌های شهدا این است که نگذاریم انقلاب دست نامحرمان بیفتد و خون شهدا پایمال شود، چون آن‌ها رسالت خود را انجام داده‌اند و الان نوبت ماست که قدر داشته‌های به دست آمده با خون شهدار را بدانیم و امانت‌دار خون شهدا باشیم.

البته مهمتر از همه این است که پیرو ولایت فقیه باشیم، چون بزرگترین نعمت برای کشورمان همین رهبر معظم انقلاب اسلامی است.

حین صحبت‌های برادر شهید حرکات مادر شهید شهریاری توجه‌ام را جلب می‌کند که به عکس شهید خیره شده است، از او سؤال می‌کنم، مادر چند وقت به چند وقت به دیدار پسرتان می‌روید؟

دستی بر عکس شهید می‌کشد و بر آن بوسه می‌زند و می‌گوید: پاهایم درد می‌کند، اما می‌روم هر سه ماه یکبار هم به دیدار خانواده‌اش که در تهران هستند می‌روم و هم به دیدار خود مجید.

این را می‌گوید و دوباره عکس‌های شهید را مرتب می‌کند و به آن‌ها خیره می‌شود...
گفتنی است، شهید مجید شهریاری در سال ۱۳۴۵ در زنجان متولد شد و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان به پایان رساند.

وی با کسب رتبه دو در سال ۱۳۶۳ در آزمون ورودی دانشگاه صنعتی امیر کبیر در رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد، سپس در سال ۱۳۶۷ باکسب رتبه نخست در آزمون کارشناسی ارشد رشته مهندسی هسته‌ای در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و در نهایت در سال ۱۳۷۷ موفق شد که دکترای خود را در رشته علوم و تکنولوژی فناوری هسته‌ای از دانشگاه امیر کبیر دریافت کند.

او پس از استعفا از دانشگاه امیرکبیر به خاطر نبود بستر مناسب برای همکاری وی در سال ۱۳۸۰ به دانشگاه شهید بهشتی پیوست و در سال ۸۵ با راه‌اندازی دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی به عضویت هیأت علمی آن درآمد.

شهید مجید شهریاری دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی ایران سرانجام در تهران در ۸ آذر ۱۳۸۹ توسط رژیم صهیونیستی و با همکاری اطلاعاتی منافقین در یک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شد.

از این شهید والا مقام دو فرزند به نام‌های محسن و زهرا به یادگار مانده است، همسر این شهید بزرگوار، بهجت قاسمی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی است که در زمان ترور در کنار شهید بزرگوار حضور داشتند و دچار مصدومیت شدند.

منبع: فارس

1934 نمایش

نظر دادن