تاریخ انتشار: یکشنبه, 16 آذر 1393 ساعت 12:16

شما نه‌ فرگوسنی، نه‌ پوریای‌ ولی!

چندی پیش خبری در رسانه‌ها منتشر شد مبنی بر این‌که قرار است محمد مایلی‌کهن به دنبال محکومیت ناشی از شکایت علی دایی از وی، به زندان برود که این‌گونه هم شد و مایلی‌کهن به زندان رفت و چند روز بعد هم آزاد شد.

چندی پیش خبری در رسانه‌ها منتشر شد مبنی بر این‌که قرار است محمد مایلی‌کهن به دنبال محکومیت ناشی از شکایت علی دایی از وی، به زندان برود که این‌گونه هم شد و مایلی‌کهن به زندان رفت و چند روز بعد هم آزاد شد.

البته در حد فاصل زمان صدور تا اجرای حکم زندانی شدن مایلی‌کهن، افراد ورزشی و حتی غیرورزشی زیادی در این‌باره اظهار نظر کردند و اغلب هم ضمن اظهار تاسف از رسیدن ماجرای شکایت دایی از مایلی‌کهن به این سطح و حد، از دایی خواستند که از حقش بگذرد و رضایت دهد و برخی هم از مایلی‌کهن خواستند ضمن عذرخواهی از علی دایی، اساسا سخنانی را به زبان نراند که محکوم شود.

بالاخره سرمربی اسبق تیم ملی فوتبال کشورمان بنا بر شکایت سرمربی سابق تیم ملی فوتبال ایران به زندان افتاد و حکایتی بسیار نچسب فوتبال پرحاشیه ما را متوجه خود كرد؛ حکایتی که شاید بتواند سوژه نگارش داستانی آموزنده برای اهالی فوتبال و سایر ورزش‌دوستان شود....

و اما آنچه بخش کتاب این نشریه را به این داستان نچسب و مشمئزکننده مربوط می‌كند، این است که اولا محمد مایلی‌کهن به دلیل نگارش کتاب «ناگفته‌های تیم ملی فوتبال» به هر ترتیب صاحب کتاب محسوب می‌شود؛ اگرچه این کتاب پرحاشیه آن‌قدر بار علمی -حتی از نظر نگارشی در حوزه خاطره‌نگاری- ندارد که بتواند نگارنده خویش را در زمره نویسندگان ورزشی درآورد!

نکته دیگر این‌که مایلی‌کهن پیش از رفتن به زندان در گفت‌وگو با یک خبرنگار گفته بود که از فرصت حضور در زندان بهره خواهد برد و کتاب خاطرات زندانش را خواهد نوشت!

به عنوان یک خبرنگار تخصصی حوزه کتاب بر خودم واجب دانستم کمی‌ صبر کنم تا هیاهوی ایجاد شده در اطراف این داستان نچسب کاهش یابد و آنگاه در زمانی مناسب، مطالبی را مرتبط با این موضوع به رشته تحریر درآورم.

پیشاپیش از محمد مایلی‌کهن که سال‌ها تجربه را در کوله‌بار زندگی خویش دارد، عذر می‌خواهم که به طور مستقیم او را مخاطب قرار می‌دهم و در عین حال می‌دانم که بنا بر صداقتی که از من به عنوان یک کهنه‌خبرنگار سراغ دارد، با دقت تمام مطالبم را خواهد خواند. صد البته شاید این مطالب به درد سایر اهالی ورزشی هم بخورد؛ دست کم من این‌گونه فکر می‌کنم.

  • اگر من جای او بودم...!

اگر من جای محمد مایلی‌کهن بودم و می‌خواستم کتاب خاطرات کوتاه یا بلندمدت زمان حضورم در زندان را بنویسم، حتما پیش از قلم به دست گرفتن و نگارش، کمی‌ تفکر می‌کردم و بعد جوهر را بر پهنای کاغذ روان می‌ساختم.

با خودم می‌اندیشیدم که قرار است چه بنویسم؟ برای چه مخاطبانی بنویسم؟ با نگارشم چه تاثیری بر جای بگذارم؟ چه چیزی را اثبات و چه چیزی را نفی کنم؟ اصلا چرا باید بنویسم؟ البته چندین سوال دیگر را هم می‌توان به این سوالات افزود که فکر می‌کنم از حوصله من و محمد مایلی‌کهن خارج باشد.

نه‌تنها نگارش داستان یا رمان، بلکه نگارش خاطره هم یک طرح و مبنا می‌خواهد. این را باور کن آقاي مايلي‌كهن! شما که اهل مطالعه هستی و این را بهتر می‌دانی. حتما می‌دانی که بسیاری از مربیان نامدار فوتبال جهان کتاب خاطرات‌شان را یا از اساس و پایه می‌دهند فرد دیگری که یک نویسنده زبردست است، برای‌شان بنویسد یا این‌که با همکاری و راهنمایی او یا یک منشی زبردست در حوزه نگارش کتاب و به ویژه خاطرات، چنین کاری را انجام می‌دهند.

اگرچه در همین دو صفحه پیش رو، نگاهی اجمالی هم به کتاب «ناگفته‌های تیم ملی» به روایت شخص شما می‌اندازیم، اما فعلا به اختصار باید بگویم در آن کتاب نیز شما سعی کردی به هر نحوی که شده دو کار را انجام دهی، ابتدا خودت و کادر مربیگری را از بسیاری از اتهامات مبرا سازی و دوم این‌که دست بسیاری از افراد و رسانه‌ها را رو کنی.

حالا به شما می‌گویم که اخوی؛ پیش از دست بردن به قلم برای نگارش خاطراتی جدید، کمی‌ فکر کن. با خودت بیندیش که کتاب نخست شما چرا اساسا «ناگفته‌ها» نام گرفت. ناگفته را که نباید گفت، آن هم در زمانی کوتاه از طی شدن دوره مربیگری در تیم ملی؛ آن‌هم از جانب شما که همواره سعی می‌کردی خیلی مسائل را رعایت کنی و بر اساس مطلب خودت در همان کتاب؛ اگر می‌خواستی، می‌توانستی سیاسی‌بازی هم کنی که هرگز نکردی.

البته این ایراد در کل جامعه ما وجود دارد که گاهی افشاگری با اطلاع‌رسانی اشتباه گرفته می‌شود و عرصه کتاب هم از این نقیصه در امان نیست.

اینجاست که شما را به تفکر قبل از نوشتن دعوت می‌کنم. آقای محمد مایلی‌کهن؛ لطفا کمی‌ به تفاوت ماهیتی «صداقت» و «درایت» و همچنین ضرورت همراهی این دو واژه بیندیش. خیلی از افراد سالم دیگر در فوتبال را می‌شناسم که صداقت داشتند، اما بی‌درایتی کردند و در دام اختاپوس‌ها افتادند یا خودشان شدند بلای جان خودشان! شما هم یکی از آن‌ها و البته یکی از نامدارهای آن‌ها هستی.

اگر احتمال بازگشت یکی دیگر از این افراد باصداقت بی‌درایت به عرصه کلان فوتبال وجود نداشت، باور کن در همین مطلب برایت می‌نوشتم که او نیز چطور گرفتار مافیایی شد که خودش پیش از هدایت فوتبال ایران مرتبا از آن‌ها برائت می‌جست!

جالب این‌که بسیاری از افراد بی‌صداقت حاضر در متن و حاشیه فوتبال، یا مدبرانه رفتار کردند یا با استفاده از درایت این و آن سخن گفتند و عمل کردند و به اینجایی که شما رسیدی، نرسیدند!

موضوع دیگری که دوست دارم شما را به تفکر درباره آن دعوت کنم، تفاوت میان «حقیقت» و «واقعیت» است. این یکی را دیگر نمی‌توان تنها با مراجعه به لغتنامه صحیح معنا کرد، بلکه ضرورت دارد کمی‌ هم فلسفه بخوانی.

باور کن خیلی‌ها فکر می‌کنند که بین حقیقت و واقعیت تفاوت وجود دارد، درست مانند آنچه هست و آنچه باید باشد! گرفتی اخوی؟ آنگاه به این نتیجه می‌رسی که برخی افراد که فکر می‌کنند «سنتز» هستند، در واقع یک «آنتی‌تز» هستند. باور کن اصلا دوست ندارم وارد فلسفه هگل شوم یا این جور حرف‌ها، اما بالاخره باید از یکجایی حرف را شروع کردیگر!

چرا فکر کردی که این فقط شما هستی که درد و مشکل فوتبال را می‌بینی و می‌فهمی؟ جدا از این، مگر نمی‌توان هم دید و دریافت و هم خوب عمل کرد؟

حتما شما هم شنیده یا خوانده‌ای که «حرف خوب زدن کافی نیست، بلکه باید خوب هم حرف زد.» البته من در این مطلب هرگز قصد ندارم به موضوع مورد اختلاف و دعوای شما با آقای علی دایی وارد شوم و به یقین منظورم از «حرف خوب زدن» و «خوب حرف زدن» هرگز تاییدی بر گفته‌های شما یا مطالب مورد نظر آقای دایی نيست.

  • چرا به بیراهه رفتی؟

حالا که قرار شد شما فکر کنی و بعد قلم به دست بگیری، از شما دعوت می‌کنم که کمی‌ عمیق‌تر بیندیشی. این را حق مخاطبان کتاب آینده‌ات بدان. می‌دانم آن‌قدر خودخواه نیستی که آن‌ها را فراموش کنی. اصلا می‌نویسی که دیگران بخوانند و عبرت بگیرند. پس کمی‌ عمیق‌تر بیندیش.

خاطرت هست کتاب «ناگفته‌های تیم ملی فوتبال» را؟ همان که به روایت شما نوشته شد و به بازار آمد؛ همان که قرار شد درآمد ناشی از آن به یک خیریه در شهر رشت یا انزلی پرداخت شود و شما در آخرین مرتبه‌ای که با هم صحبت کردیم، گفتی که هنوز ناشر آن کتاب، چنین اقدامی ‌را انجام نداده است!؟

در آن کتاب هزار و یک بار از دست رسانه‌های ورزشی زرد که مغرضانه نوشتند و شما و تیم ملی ایران را نابود کردند، گله کردی. یادت که هست؟ آن زمان که کتابت را می‌خواندم، با خودم گفتم که «این محمد مایلی‌کهن با محمد مایلی‌کهنی که سرمربی تیم ملی بود، حالا دیگر خیلی فرق کرده است چون شناخت پیدا کرده.» باور کن هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که به بیراهه بروی!

عجله نکن اخوی. توضیح می‌دهم. به بیراهه رفتی، چون حتی بعد از کسب شناخت نسبی از برخی رسانه‌ها، باز هم در دام آن‌ها گرفتار شدی! همین موضوع درگیری‌هایت با علی دایی‌را می‌گویم.

کافی بود از تجربه‌ات استفاده می‌کردی و فریب بازی برخی افراد را نمی‌خوردی. کافی بود به بعضی از حرف‌ها بی‌توجه‌می‌شدی. کافی بود می‌دانستی که رسانه مانند شمشیر دولبه‌ای است که از هر دو طرف می‌برد. گورباچف، آخرین رئیس‌جمهور شوروی سابق را که یادت هست؟

درباره او هم کتاب نوشته شده است. او نیز بی‌درایتی کرد و از دو لبه بودن شمشیر پروستریکا غافل شد و آن‌گونه شد که دیدی! بهتر است نگاهی به کتاب‌های «تاریخ شوروی» و «پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی» بیندازی. قرار نبود شما که خودت را زخم‌خورده برخی به اصطلاح خبرنگاران می‌دانستی، سعی کنی با طناب پوسیده همان‌ها به درون چاه بروی!

حالا اگر عصبانی شده‌ای -که احتمالش زیاد است- لطفا اندکی صبر و تفکر کن. چه کسی به یک اهل فوتبال که به رعایت موازین اخلاقی شهره بود، اجازه داد تا به صورت یک خبرنگار سیلی بزند.

باور کن وقتی یکی از خبرنگاران مدعی شد که در دادگاه گفته حاضر است با پول خودش شما را بستری کند، حالم از همه‌چیز به هم خورد و البته بیش از همه برای شما تاسف خوردم که بازی خورده بودی!

کی و کجا راه را از بیراهه نشناختی اخوی؟ تو که یک‌بار به خاطر حمایت از یک بازیکن سایپا هنگام انجام شادی بسیار بسیار عجیب و غریب و البته زننده‌اش پس از به ثمر رساندن گل، تمام‌قد به دفاع از او ایستادی و نگذاشتی خودش و فوتبالش برای همیشه تمام شود، چرا دوباره بازی خوردی؟ اصلا چرا باید خودت را موظف بدانی به پرسش هر کسی پاسخ بدهی؟

حکایت مشاوران 400هزار تومانی آقای رئیس را یادت هست؟ همان‌هایی که قرار بود رئیس قبل از رئیس شدنش با آن‌ها بجنگد و به یک‌باره پول بیت‌المال فوتبال را ریخت توی حلقوم آن‌ها و آن‌ها هم آنجایی بردندش که دیگر حتی خودی‌های آشنا هم از دور و بر او کنار کشیدند و تنها ماند!

واقعا قرار بود شما با شاگرد خودت شاخ و شانه بکشی؟ اصلا اگر مافیایی در فوتبال وجود داشته باشد و قرار باشد کسی با آن مبارزه کند و اتفاقا آن مبارز هم هیچ‌کسی نباشد جز محمد مایلی‌کهن؛ آیا این راهش بود؟ دایی که لااقل هزار و یک افتخار برای فوتبال این مملکت آفریده بود و شما نیز كه واقعا برای این فوتبال زحمت کشیده‌ای؟

آقای محمد مایلی‌کهن، قدری عمیق‌تر بیندیش. کمی‌ هم به گذشته‌ات فکر کن. باور کن عصبانیت بی‌جا و صداقت بدون درایت باعث شده که اصل را رها کنی و به فرع بچسبی.

اصلا با خودت فکر کن که بازیکنان فوتبال ایران کجا تربیت می‌شوند. چقدر زیبا نوشته است علیرضا نادری در فیلمنامه سریال «در مسیر زاینده‌رود». آنجا که دلالی فاسد به نام «گرکانی» خطاب به مادر مهران سارنگ (شخصیت اصلی سریال و فوتبالیستی که یک نفر را کشته و منتظر قصاص بود) با طعنه می‌گوید: «بچه حرف زدن رو از کی یاد می‌گیره؟

از خونواده، از همون‌جایی که توش تربیت شده.» و مادر مهران سارنگ (با بازی مهرانه مهین‌ترابی) در پاسخ می‌گوید: «بچه من توی استادیوم‌ها تربیت شد، پیش امثال شما.» گرکانی دلال در یک جای دیگر درباره علت گرفتار شدن مهران سارنگ می‌گوید: «همه داستان از موقعی شروع شد که مهران از زیر بلیت من اومد بیرون و تحت تاثیر همونایی قرار گرفت که هی می‌گفتند فوتبال پاك، فوتبال پاک.»

این واقعیت فوتبال ماست، فوتبالی که هزاران زیبایی و خوبی هم دارد و مردانی بزرگ را هم تربیت کرده است. این واقعیت عریان فوتبال ماست.

آن‌وقت شما شده‌ای سناریستی که در پایان نگارش سناریو، همه‌چیز را نابود می‌کند و دیگر نمی‌توان نام هیچ پایانی را بر آن نهاد، نه پایان شگفت‌انگیز و نه هیچ کوفت و زهرمار دیگر. کمی ‌بیندیش آقای محمد مایلی‌کهن!

منبع: همشهری آنلاین

898 نمایش

نظر دادن