تاریخ انتشار: چهارشنبه, 16 ارديبهشت 1394 ساعت 18:38

مصاحبه متفاوت و خصوصي با عادل فردوسي پور

عادل فردوسي پور هميشه نشان داده که آدم متفاوتي است. براي گزارشگر بودن و بين گزارشگرها حداقل اينکه حاضر نمي شود براي اجرا روي سن و صحنه برود و تا حالا هيچ پيشنهاد و رقمي وسوسه اش نکرده.
هفته نامه تماشاگران امروز: شايد به زبان راحت بيايد، بايد جاي او باشي و ببيني که مقاومت کردن و خم نشدن در مقابل عدد ها چه شانه هاي ستبري مي خواهد اما او بدون اينکه سر و صدايي داشته باشد، با همه حرف ها و ادعاهايي که هيچ وقت دست از سر يک سلبريتي در مقياس او برنخواهند داشت، اينطوري است.
زندگي اش را در فوتبال خلاصه کرده و در دوشنبه شب هاي تک بعدي عادل فردوسي پور اما از همان اولين روزهايي که سر و کله اش در شبکه سه پيدا شد تا جا را براي خياباني تنگ کند، وجوه ديگري هم داشت که به ذهن هواداران آوانگارد فوتبال خوش مي آمد. اينکه مي گفتند سينما برايش جدي است و همينطور ادبيات.
بالاخره اين يک حقيقت بود که او از تحريريه روزنامه ابرار ورزشي و از تالار ابن سيناي دانشگاه صنعتي مي آمد. مهندس عادل فردوسي پور به انگليسي مسلط بود و اخبار و گزارش هاي روز دنيا را از منابع اصلي پيگيري مي کرد و گزارش گزارشگران انگليسي را گوش مي کرد و با آمدنش انگار پنجره هاي جديدي به روي دوستداران فوتبال باز شده بود؛ دوستداراني که از نويسندگان شناخته شده مجله فيلم تا ساده ترين بچه هاي دورترين شهرستان ها را دربر مي گرفت.
در همه اين سال ها محبوبيت او شيب منفي نداشته و با وجود همه بحران هايي که از سر گذرانده، با وجود همه غرغرهايي که هر از چندگاهي فضاي مجازي را درمي نوردد که «نودرو به افول است» که «عادل در پايان راه است» که «ديگر تحمل اش را نداريم»؛ او در پانتئون مشاهير جزو پرلايک ترين هاست، اگر نفر اول نباشد.
اگرچه حالا ديگر بسياري مي دانند که علاقه او به سينما بيشتر همان سر زدن به سالن جشنواره در دهه فجر و تجديد ديدار با منتقدهاست و اينکه فيلمي از کاهاني يا فرهادي ببيند؛ همان علاقه افراطي براي به کار بردن ترکيب هاي «پايان تلخ» و «تلخي بي پايان».
حالا ديگر همه مي دانند که او خودش را نثار فوتبال کرده و ديگر نه مجال اش را دارد و نه ذوق اش را که فيلمي در دي وي دي پلير بگذارد و پلي کند؛ همانطور که خواندن برايش خلاصه شده به روزنامه هاي نحيف ورزشي و ورق زدن چندتا نشريه وطني و خارجي. البته نوشتن هنوز هم برايش يک وسوسه است. بدون اينکه ديده شدن يا نشدن مقاله هاي نه چندان نبوغ آميزش در ورلدساکر خاطرش را بيازارد. بدون اينکه حتي به روي خودش آورده باشد که ترجمه کم و بيش شلخته اش براي کتاب «فوتبال عليه دشمن» چندتا نقد مثبت گرفته يا چه حجمي از تعارف و رفاقت براي تعريف از آن خرج شده است.
او در ادامه مسير دوباره کتابي را ترجمه کرده که اين بار ارتباطي هم با فوتبال ندارد. کتابي که براي فروش رفتنش هم بعيد است عادل روي فن کلاب تماما فوتبالي اش حسابي باز کرده باشد.
اينکه عادل فردوسي پور همچنان مي خواهد راه خودش را برود و از سرنوشتي که انگار براي گزارشگران مقدر شده تا تمام شوند و به مصرف کردن شهرت شان در بيزنس هاي بي ربط بيفتند طفره برود، اتفاق خجسته اي است.
بايد بابت اين خاص بودن از او تشکر کرد. بايد دعا کرد که همين کتاب هايي که نام او را بر جلد خود دارند، بتوانند فروش حقارت بار کتاب در ايران را چند هزارتاي ناقابل بالا ببرند که خودش بتواند در آينده مترجمي حرفه اي شود و کتاب پشت کتاب، اندوخته اش را بيشتر کند.
دستش درد نکند. در ميان همه فعاليت هاي بيهوده يا منفعت طلبانه اي که در زندگي يکي چون او مي تواند بيفتد، اضافه کردن دو سه تا کتاب ترجمه به کتابخانه جمع و جور جوان ها خودش غنيمتي است. حتي اگر بگويد شخصا وقت خواندن ندارد. حتي اگر از کوري ساراماگو جلوتر نيامده باشد.
گفتگويي که مي خوانيد را احسان رضايي، همکارمان انجام داده که در روزهاي بعد هم تصاوير آن در برنامه کاغذ رنگي شبکه چهار سيما پخش خواهد شد؛ برنامه اي با محوريت کتاب که ديدنش را توصيه مي کنيم.

اهل کتاب خواندن هستي؟

- اگر بخواهم از خودم تعريف کنم و بگويم آره، مي پرسيد چه کتاب هايي و من در جواب مي مانم. البته از بچگي کتاب زياد مي خواندم، يعني يک زماني، فکر مي کنم در دوره راهنمايي، تمام کتاب هاي عزيز نسين را خواندم. نمي دانم چرا، ولي به آنها علاقه داشتم و تمام کتاب هايش را گرفتم و خواندم.

از کجا مي گرفتي؟ کتابخانه مي رفتي؟

- نه، کتابفروشي.

شهرتان کتابفروشي داشت؟

- من در تهران بزرگ شدم؛ بعد از آن دوره، وارد دبيرستان شدم و يک مقدار حجم کتاب خواندنم کم شد و بيشتر کتاب هاي درسي مي خواندم و بعد هم دانشگاه که اکثر کتاب هاي ورزشي، فوتبالي، بيوگرافي و اتوبيوگرافي بازيکنان و ... را مي خواندم و در کنارش هر از چندگاهي اگر کتاب خوبي هم به دستم مي رسيد، بدم نمي آمد و يک ورقي مي زدم اما اينکه به طور مرتب کتاب خوانده باشم، نه.

آخرين کتابي که خواندي، کدام کتاب بود؟

- کوري را خواندم و خيلي هم با آن حال کردم. کتاب فوق العاده اي بود. بعد از آن دو کتاب ديگر از ساراماگو گرفتم که مرا خلي نگرفت. البته شايد براي اين بود که خيلي تحت تاثير کوري قرار گرفته بودم، به طوري که يک زماني حتي وقتي در خيابان هم راه مي رفتم، احساس مي کردم همه چيز سفيد است، يعني آنقدر روي من تاثير گذاشته بود و فکر مي کنم با وجودي که خيلي کار داشتم، آن را دو يا سه روزه خواندم.

چه زماني آن را خواندي؟


- فکر مي کنم اواخر سال گذشته بود.

مصاحبه متفاوت و خصوصي با عادل فردوسي پور (1)

کار ترجمه هم انجام مي دهي؟


- در مورد ترجمه بايد بگويم کاري است که يک وسوسه - البته اگر نخواهيم بگوييم کرم - در آدم ايجاد مي کند و با وجودي که سخت است ولي جذاب هم هست. من بعد از ترجمه کتاب «فوتبال عليه دشمن» که کا رخيلي سختي بود و سال 89 ترجمه اش تمام شد، ديگر کار ترجمه اي انجام ندادم. يک مقدار درگير درس و فوتبال بودم و البته کتابي هم نديده بودم که وسوسه شوم براي ترجمه کردنش ولي هميشه با وجود سختي کار و به دليل جذابيت فراوان کار ترجمه، فکر مي کردم خيلي سريع کتاب بعدي را شروع مي کنم.

هر چه تلاش کردم اين اتفاق خيلي هم سريع نشد اما اين ميان يک فاصله اي ايجاد شد و در اين فاصله، نظارت ترجمه يک کتاب ديگر را انجام دادم که يک دايره المعارف فوتبال بود. يکسري از بچه هاي شريف زحمت اين کتاب را کشيدند و من هم ناظر بودم. بعد باز هم يک وقفه اي ايجادشد و بعد از آن يک کتاب ديگر به دستم رسيد؛ «هنر شفاف انديشيدن» اين کتاب جديدي است که ترجمه کرده ام.

چه ارتباطي به فوتبال دارد؟

- هيچ ربطي به فوتبال و مديريت ندارد و بيشتر روانشناسانه است. در مورد خطاهايي است که انسان در طول زندگي انجام مي دهد و متوجه آنها نيست.

مثلا چه خطاهايي؟

- تصميماتي که مي گيريد، اشتباهاتي که مي کنيد و اينکه احتمالات را در نظر نمي گيريد.

به نظرت جالب است؟

- حتما اينطور بوده که رفتم سراغش؛ براي خودم که اينطور بود.

چه اتفاقاتي افتاد که به سمت ترجمه رفتي؟ اينکه زبان تخصصي تدريس مي کني مي تواند دليل علاقه ات به ترجمه باشد؟
- من زبان تخصصي مهندسي صنايع تدريس مي کنم که يک مقدار با ترجمه متفاوت است. ترجمه زمان زيادي مي برد و از نظر مالي هيچ انتفاعي ندارد؛ در حقيقت کسي که به سراغ ترجمه مي رود، بيشتر به دليل علاقه و عشق است. وقتي کتاب ترجمه شده ات را مي بيني، حس عجيبي دارد که يک حس خيلي خوب و منحصر به فردي است. من خودم يادم است زماني که سال 89 منتظر بودم کتابماز زير چاپ دربيايد و آن را ببينم، استرس زيادي داشتم.

يعني واقعا براي عادل فردوسي پور هم اين همه حس خوب دارد؟

- آره، خيلي لذتبخش است.

اين حس با روي آنتن بودن قابل مقايسه است؟

- ترجمه حس خيلي بهتري دارد. من که خيلي دوست دارم و حال خوبي پيدا مي کنم وقتي کتابي را ترجمه مي کنم.

مي خواهي بگويي روي آنتن اينقدر لذت نمي بري که وقت کتاب ترجمه کردن؟

- راستش خودم که اين حس را دارم. وقتي داري کتاب ترجمه مي کني، احساس مي کني يک کار ماندگارتر انجام مي دهي. حس ماندگاري کتاب نسبت به برنامه نسبتا خبري، ماندگارتر است. فکر کن اين کتاب براي مدت هاي طولاني مي ماند. هميشه هم تازه است. اگر کتاب خوبي هم باشد، بيشتر لذت دارد. کتاب «فوتبال عليه دشمن» به نظرم کتاب خيلي خوبي است. البته خود سايمون کونپر اين کتاب را خيلي خوب و متفاوت نوشته.
داستانش حرف ندارد و به بهترين شکل روايت شده است. من خيلي از آدم ها را ديدم که اصلا اهل فوتبال نبودند يا فوتبال را دوست نداشتند ولي اين کتاب را دوست داشتند. براي اينکه اين کتاب بيشتر اجتماعي سياسي است تا اينکه فوتبالي باشد. او قصه اي از اتفاقات را روايت کرده که بخشي از سرگذشت شان در قالب فوتبال است.

درباره حواشي فوتبال است؟

- بله، نگاه جامعه شناسانه و متفاوتي نسبت به فوتبال دارد. با يکسري از فصل هاي آن مي توان همذات پنداري کرد، انگار همين اتفاقي است که در جامعه خود ما هم رخ مي دهد، به همين دليل من آن را دوست داشتم. وقتي کتاب را مي خواني واقعا انگار همه چيز جلوي چشمت هست. من کتاب را خواندم و با خودم گفتم بايد ترجمه اش بکنم.

دقيقا چه شد که اين کتاب را انتخاب کردي؟

- تقريبا ماه رمضان سال 88 بود و من خيلي به دنبال کتابي براي ترجمه کردن بودم. چند اتوبيوگرافي هم پيدا کردم و خواندم ولي آنها خيلي من را نگرفت. ولي بايد حتما اين کار ار مي کردم. تصميمم را گرفته بودم و بايد انجامش مي دادم. بعد در اينترنت جستجو کردم و با کتاب هاي آنجا هم خيلي ارتباط برقرار نکردم تا اينکه از يکي از دوستانم که انگليس بود سوال کردم؛ او يک نسخه خيلي قديمي از اين کتاب را به من داد.
يک مقدار تحقيق کردم و ديدم خيلي کتاب خوبي است و کار را شروع کردم. اين طرف هم ترجمه نشده بود و کسي هم نمي دانست. البته چون تجربه اولم بود، خيلي دوباره کاري آن زياد شد و در کتاب دوم يک مقدار اين دوباره کاري ها را کم کردم. مثلا در کتاب اول يک پاراگراف مي خواندم، بعد مي نوشتم و اگر قسمتي را هم متوجه نمي شدم، خيلي براي ان تحقيق نمي کردم و يکجورهايي مي خواستم کار را سَمبل کنم ولي در دور دوم سعي کردم حتي يک کلمه هم کم و زياد نشود و کاملا وفادار به متن، نوشتم و اين شد که کار خيلي طول کشيد.

چقدر طول کشيد؟

- ماه رمضان سال 88 فکر مي کنم اوايل پاييز بود که کار را شروع کردم و چون از کسي هم در ترجمه آن کمک نگرفتم و حجم کتاب هم زياد بود، دور اول يک ماه و نيم طول کشيد ولي دوباره کاري آن خيلي زياد شد؛ يعني دور دوم که حدود دو ماه طول کشيد، يک بار ديگر با کمک آقاي هوشنگ گلمکاني کل کتاب را خوانديم و چک کرديم و مطابقت داديم. من از آن راضي بودم. خيلي سعي کردم که در اين ويرايش، متن و نوشته روان باشد.

چرا ديگر سراغ کتاب فوتبالي نمي رويد؟

- بعد از اينکه دايره المعمارف فوتبال را نظارت کردم، کتاب فرگوسن را خواندم اما مطمئن بودم که ترجمه هاي آن زياد و سريع به بازار مي آيد. شايد من آن سرعت را نداشتم. الان هم دو سه ترجمه آن چاپ شده، البته نمي دانم از آن استقبال شده يا نه.
يک کتاب ديگر هم از همين نويسنده، بعد از اينکه کتاب اولش را ترجمه کردم، گرفتم که با همکاري يک دکتر آمار آن را نوشته بود، ولي احساس کردم به خوبي اين کتاب نيست. البته بعد از چاپ ترجمه اولم، کلي حواشي براي حق کپي رايت ايجاد شد. يک کتاب ديگر هم از «سيد لو» نويسنده گاردين گرفتم، يعني زماني که براي پوشش بازي هاي المپيک، لندن بودم، به دنبالش رفتم، گفتندن سپتامبر سال بعد مي آيد. سفارش دادم و بعدا برايم آوردند. کتاب بدي نيست؛ ولي شايد بعدا!

پس ما منتظر يک کتاب فوتبالي ديگر باشيم؟

- بدم نمي آيد. هنوز اين وسوسه در من وجود دارد اما حالا اين يکي چاپ شود، ببينيم چه بازتابي دارد.

ماجراي حواشي کپي رايت که گفتي چيست؟

- خودتان که مي دانيد ما اينجا کپي رايت نداريم، يعني اصلا عضو کنوانسيون رعايت حق نشر نيستيم اما چون اين کتاب هم در رسانه هاي کشور خودمان و هم خارج از ايران، بازتاب داشت، نويسنده شاکي شد که چرا اين کار را کرديد؟ البته بعد از آن من خودم ايميل ايشان را پيدا کردم و داستان را گفتم ولي گفت من با تو مشکلي ندارم، ولي اين حق ماست که بخواهيم اين مسئله را دنبال کنيم که البته اتفاقي هم نيفتاد. يعني معلوم بود که اتفاقي نمي افتد. بعد وقتي مي خواستم ترجمه اين کتاب جديد را شروع کنم، گفتم الان من ايميل بزنم به اين آقاي دوبلي چي بگم؟ بعد هم بي خيال شدم.
بعضي از مترجم ها اين کار را انجام مي دهند، يعني با نويسنده تماس مي گيرند و توضيح مي دهند که اين کار شما را دوست داريم و مي خواهيم آن را چاپ کنيم؛ بعضي از نويسنده ها استقبال مي کنند و بعضي هم مي گويند شما حق اين کار را نداريد که معمولا مترجم ها کار خودشان را مي کنند.
- من هم امتحان مي کنم و اگر بد شد تقصير را به گردن شما مي اندازم! چون شايد بعدا نفهمد که اين اتفاق افتاده و کتابش در ايران ترجمه و چاپ شده ولي وقتي خودمان تماس بگيريم، مي فهمد و شرش بيشتر مي شود. الان داريم چاپ مي کنيم و کسي هم سراغي نمي گيرد. ببين الان صادقانه گفتم که تماس نگرفتم که بعدا مدعي نشويد!
1391 نمایش

نظر دادن